منع نظاره روا نیست تماشایی را ورنه فرقی نبود زشتی و زیبایی را یار ما شاهد هر جمع بود وین عجب است که به خود ره ندهد عاشق هر جایی را وقتم امشب همه در صحبت بیگانه برفت تا چرا شکر نگفتم شب تنهایی را ساقی امشب می از اندازه فزون می دهدم تا بشویم به قدح دفتر دانایی را نیکنامان در دوست پناهت ندهند تا به خود ره ندهی شنعت رسوایی را خواجه زین در به سلامت سر خود گیرد کاش که ز سر می ننهد عادت خودرایی را دل آسوده اگر می طلبی عشق طلب عاقلان نیک شناسند تن آسایی را بگذارید که تا سر نهم اندر ره دوست تا بگیرید زمن این سر سودایی را دلم از سینه به تنگ است که در خانه نشاط نتوان داشت نگه مردم صحرایی را نشاط اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/119200