مهش رست از خط مشکین نقابی برآمد آسمانی ز آفتابی کند کافر به آسانی مسلمان جز آن...خط مشکل کتابی زنخدانش ز چشمم شط خون راند چهی انگیخت دریا از حبابی گذشتت سنبل از خرمن به خروار به مشتی خوشه چینان را نصابی مگر من کت ز لب قانع به هیچم ندیدم تشنه آسود از سرابی رخ از شرم خطش خوی کرد و بشکفت گل رنگینی از مشکین گلابی مگر سردار کان دل بر دلم سوخت نسوزد هیچ آتش از کبابی یغمای جندقی : دیوان اشعار : سرداریه : غزلیات : شمارهٔ ۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/125986