مگرگذشت ز هجرت هزار و سیصد و پنج که درگذشت و جهانرا گذاشت باقرخان شب چهاردهم از جمادی‌الاولی چهارده شبه ماهی بخاک شد پنهان کم از چهل بد عمرش ولی بعقل و ادب هزار قرن فزون دیده بود از دوران ز بس پر است جهان از نمود او همه جای بدل نمی‌دهدم ره که رفته او ز جهان بسوخت بر پدر پیربیش از آن دل خلق که دیده گمشد فرزند و سوخت در کنعان شد استوار که داغ جوان بشاه شهید چه کرده بود که مرهم شدیش زخم سنان کسی ز حال صفی آگه است در غم او که دیده مرگ برادر بچشم و داغ جوان بجاست از پی تاریخ او که گفته خرد رسید طایر حق قرب اشیاءنه جان صفی علیشاه : دیوان اشعار : متفرقات : شمارهٔ ۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/138840