میل دارم که ببوسم رخ همچون قمرت را بمکم با لب خود آن لب همچون شکرت را تا غباری ننشیند به رخ و زلف تو جانا! آب پاشی کنم از اشک بصر، رهگذرت را ممکنم نیست که آیم به سر کوی تو روزی تا که بر دیده کشم سرمه صفت، خاک درت را من نظر باز نگیرم ز رخت ای شه خوبان! به امیدی که ز من باز نگیری نظرت را تو چنانی که ز کس باز نپرسی خبرم را من به هر کس که رسم باز بپرسم خبرت را رخ تو کعبه و خالت حجرالاسود و «ترکی» دارد امید که یک روز ببوسد حجرت را ترکی شیرازی : دیوان اشعار : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها : شمارهٔ ۱۲ - اشک بصر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139644