نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار در جواب او خوش است صحنک بغرا و قلیه بسیار اگر به دست تو افتد زهی سعادت یار زبس که برده ز دزدی ز خلق دل بریان کشیده اند چو دزدان از آتش بر سر دار بسوزد ار کشم آهی ز شوق نان و کباب ز آتش دل مجروح من در و دیوار گه انتظار و گهی آه سرد در غم نان دلی که گرسنه باشد کشد ازین بسیار چو هست مایه عمر شریف من بریان هزار آه، نگشتم ز عمر برخوردار بیار بره، اگر ماس نیست با کنگر که خوش بود به کف در آید این گل بیخار بگوید این به تو صوفی کسی که سیر شدم ز بهر او بکن این دم هزار استغفار صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه : بخش ۱۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139558