نماند باده و آن تندخو نمی آید بهار آمد و گل رفت و او نمی آید خمار همچو منی را شکستن آسان نیست کجاست خم که ز دست سبو نمی آید چه سود جلوه ی خوبان، که از حجاب مرا نظر بر آینه کردن ز رو نمی آید چو فاخته نکنم یاد ناله ای هرگز که موج سرمه ز دل تا گلو نمی آید ز شوخ چشمی گل های این چمن، بلبل ز بس که تر شده، پرواز ازو نمی آید سلیم مشکل اگر افتدم گذر به وطن به سوی چشمه دگر آب جو نمی آید سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101319