هر چه جز عشقش مرا عار است و بس مدعا از یاری ام یار است و بس نیست بار دیگری بر دوش من قامت خم زیر این بار است و بس! کی رسم در وصل او از بخت بد پیش رویم بس که دیوار است و بس؟! آنقدر در عشق او خون شد دلم اشک من چون دانه نار است و بس نیست کاری در جهان جز عاشقی کارهای دهر بیکار است و بس! جان شیرین می کند در بی ستون قسمت فرهاد کوهسار است و بس! پیش چشم عاشق مجنون ما کوه و صحرا جمله هموار است و بس! نیست حق دعوای هر کس در جهان یک سر منصور بردار است و بس! بی سبب کی می رود موسی به تور؟! مطلبش یک عرض دیدار است و بس! حلقه های کفر زلفش دم به دم برهمن را تار زنار است و بس گفت هر کس دید چشم و ابرویش در رواق کعبه معمار است و بس مدعا حاصل نشد از باغ دهر جای گل در دشت من خار است و بس طره اش هرگه که بر دوش افکند در نظر چون حلقه مار است و بس حبذا طغرل که بیدل گفته است چشم وا کن شش جهت یار است و بس طغرل احراری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/119868