چشم تو و خط و خالت ای بت رعنا! برده زمن عقل و صبر و هوش به یغما مست و خراب است ترک چشمت و داری خنجر مژگان به کف به قصد تن ما چهر منیرت ز زیر زلف تو گویی گشته عیان آفتاب، در شب یلدا در خم هر تار زلف سلسله سانت صد دل دیوانه راست سلسله برپا سرو و صنوبر به پیش پای تو افتند گر به چمی در چمن به عزم تماشا صید درآید به پای خود به کمندت گر تو خرامی به عزم صید به صحرا غمزه ی صیدافکنت به کشتن «ترکی» خنجر اسکندر است و پهلوی دارا ترکی شیرازی : دیوان اشعار : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها : شمارهٔ ۳ - خنجر مژگان گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139635