چشم مستت همه مردم کشد از بی باکی ایعجب مست که دیده است بدین چالاکی خو از آن کرد دلم با غم عشقت که ندید عشرتی در دو جهان خوشتر از این غمناکی نه همین تیره گی از بخت من‌ آموخته شام کز من‌ آموخته هم صبح گریبان چاکی فلک عربده جو رام شود انسان را غافل از خود مشو ای طرفه طلسم خاکی معرفت پیشه کن ای آنکه مقامی خواهی که بجایی نرسد مرد ز بی ادراکی دامنی در کفش البته فتد همچو صغیر هر که در عشق نهد گام بدامن پاکی صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135768