چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان را ز دست جود چون بند قبا شد آستین خالی ز بس پهلوی موج او در آیین کرم خشک است ز دریا می کند از ننگ پهلو را زمین خالی بود هر قطره ی خون، تخم آهی چون سپند اینجا ازین ریحان مبادا باغ دل های حزین خالی به غیر از حلقه ی فتراک یارم خوابگاهی نیست مبادا از سر من هرگز آن دامان زین خالی سلیم از اضطراب مور عاجز، برق می خندد ز خرمن دامن خود را برد چون خوشه چین خالی سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101672