چنان خیال تو انگیخت چاره در نظرم که هر طرف نظر آرم ترا همی نگرم شدی به روی چو درهای شادمانی باز چو صبح عید شبی گر درآمدی ز درم مرا به دیده و لب دگر اشک و آه نماند شرار آتش عشق تو سوخت خشک و ترم مپرس حالت من کزغمت به روز سیاه هزار بار ززلف تو دل شکسته ترم من آن نیم که بتابم سر ارادت دوست اگر سرم رود از تن نمی روی ز سرم به کام دشمنم ار بندبند در گسلی گمان مبند که پیوند دوستی ببرم فنای هستی خود را به جلوه ی رخ یار چو شمع برابر آفتاب منتظرم دریغ نیست صفایی گرم بود مقدور به مژدگانی وصلش هزار جان سپرم صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129328