چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع که ز رخ طعنه به خورشیدمنور زد ورفت که بدآن ترک وچه کین داشت که ناگه ز کمین جست و برخسته دلم ازمژه خنجر زد ورفت این همان کافر خونخوار بود کز ابرو به دل پیر و جوان تیغ مکرر زد ورفت به برم آمد و بنشست ومیش دادم وخورد مست گردید ومرا سنگ به ساغر زد و رفت گفتم ای مه بنشین باده بنوش از سر ناز دست بر زلف وهمی پای به عنبر زد و رفت آب برد از شکر و ریخت به روز شکر آب از شکر خنده ز بس طعنه به شکر زد ورفت گر نبرده است لب او زشکر شیرینی مگس از پیش شکر پس ز چه بر سر زد و رفت رفت تا از برم آن قوت روان قوت جان مرغ روح از قفس تنگ تنم پر زد ورفت گفتم ای دوست ز عشقت که بلنداقبال است گفت آن کس که زدست غم من در زد ورفت بلند اقبال : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131037