چون روز ازل رخت به میخانه کشیدیم امروز عجب نیست که پیمانه کشیدیم در حشر چو پرسند ز کردار بگویم عمری همه را ناز ز جانانه کشیدیم دیدیم چو زنجیر سر زلف بتان را فریاد و فغان از دل دیوانه کشیدیم از طره اش آرند بما تا خبر دل منت ز صبا گاه وگه از شانه کشیدیم از سوختن خود به بر شمع عذارش سدی بره صحبت پروانه کشیدیم یکتار از آن گیسوی پرچین و گره بود آنرشته که در سبحهٔ صد دانه کشیدیم دیدیم چو خلقی همه بیگانه ز عشقد پا یکسر از آن مردم بیگانه کشیدیم تا حشر به میخانه مقیمیم صغیرا چون روز ازل رخت به میخانه کشیدیم صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135673