چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح بشد ارمک آنجا زبهر صلاح دری چند از دگمه با خود ببرد که نتوان شمردن چنین کار خورد وزآنجا خبر شد که ارمک رسید بسی جامه کمخا بپایش کشید گرفت او همی دامنش زانبساط کشید آستین وی این ازنشاط مقرر نمودند با یکدیگر که هر یک بفصلی بود تا جور شود آن یکی شاه رخت بهار بود در خزان این یکی شهریار ولیکن لباسات قلب از میان زدندی گره هر دم از ریسمان که جائی نخواهد رسید این سخن نخواهد شد این گفتگوها کهن نظام قاری : دیوان البسه : مخیّل‌نامه (در جنگ صوف و کمخا) : بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130129