کرده بپا قامت نشسته قیامت تا چه کند در قیامت آن قدر و قامت خیز و برافراز قامت ای بت چالاک بین ز قیامت شود چگونه قیامت بر دهن او مگر بحرف و تبسم ره نبرد هیچکس بهیچ علامت دل زد و عالم سفر نمود و بکویت بی‌خبر از خود فکند رحل اقامت توبه چه باک ار شکست و وسوسه شد کم عمر خم افزون سر پیاله سلامت لب چه غم ارتر نکرد ز آب خرابات زاهد خشکی که خورده نان لئامت از لب جان پرور تو زنده شدش دل عیسی مریم که داد، دادکرامت بر در رندان صفی بفقر و فنا رو زانکه در آن حلقه نیست جای فخامت خرقه بسوزان که میفروش نگیرد بر گرو نیم جرعه دلق امامت شیخ عبث می‌کند نصیحت رندان او به ریا درخور است و ما به ملامت صفی علیشاه : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/138599