کنون که نام من از سلک دوستان نبری چه می شود که ز سگ های آستان شمری بتی به جای تو در جان و دل ندارد جای وگر شوند مرا جن و انس حور و پری ز اشک شامگهی کار ما به کام نشد هم از خدات بخواهم به ناله ی سحری به چشم خلق چه حاصل ز پرده داری ما چنین که چهر تو دارد بنای پرده دری نهان ز دیده و دل ها ز شوق کردی چاک تبارک الله از آن رخ به گاه جلوه گری ز صبر حاصلم این شد که بردباری من ترا به جور و جفا پایدار کرد و جری رقیب حمل ریا بست صدق یاران را چو ننگریست به ما از طریق حق نگری نشد به حسن تو مفتون و عشق ما ناصح ز روی بی بصری، یا ز راه بی خبری صفایی از تو به ملک دوکون نارد روی به فرق خاک درت به ورا ز تا جوری صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129428