کی مسیحا داشت در بار آنچه ما می‌خواستیم عافیت بودش متاع و ما بلا می‌خواستیم اشک ریزان تا در دارالشفا رفتیم دوش نی دوای درد درد بی‌دوا می‌خواستیم برد موسی بهر آمین گفتنم همره به طور او دعا می‌کرد و ما عذر دعا می‌خواستیم شد عبیر از بوی گل خاکستر بلبل ولی ما غلط کردیم و این عطر از صبا می‌خواستیم گوش آوردیم و همچون گل تهی بردیم حیف زین گلستان ناله‌ای چند آشنا می‌خواستیم کفر و دین مقصد نبود از خدمت دیر و حرم مشت خاکی داشتیم و کیمیا می‌خواستیم کوشش بیهوده ما آبروی سعی ریخت سر نبود و سایه بال هما می‌خواستیم خامکاریهای ما گم داشت بر ما راه را کاندرین دشت پر آتش نقش پا می‌خواستیم همت چشم فصیحی بین که امشب می‌فشاند چشمه چشمه آفتاب و ما سها می‌خواستیم فصیحی هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/137586