گر ز تنی که چگندر نمای شد سر او ز . . . ن گنده بود گنده چگندر او بصد مغاک بر کتانی و معیده سری چگندر و گزری نیست کان برابر او چو گردن شتر مست کفک نفج بود درایکی دو در آویخته ز حنجر او و یا چو گردن ارجی در ازو خم در خم نمانده جز رگ و پی ریخته همه پر او برهنه گشته چو بازیگران چنبرجه ز . . . ن کودک وارونه خفته چنبر او ز بسکه چنبر جسته است و می جهد مانده است نشان چنبر بازیگری بچنبر او بسان طفلک کاوراگی عسل پرورد ز چهره عسل کودکان بود خور او سپید کونی خواهد بروشنائی خور وگر نباشد نبود سزا و درخور او چنانکه گر شب تاری بکار برخیزد همی خورد خور خود را بروشنی خور او غلام . . . ن غلامی بود که از سیلی بدست چوب کند برتر و فروتر او گریز جوید از آن . . . ن که از فراخی آن بگاه کار نداند ز خشک اوتر او رگ آوری را عین الکمال بیمراوست معصفری را قاضی جمال بیمر او گسستن رگ . . . ن از تن رگ آور اوست مزعفری رخ ما از سر معصفر او ز دست آنکه بود دوستدار مهتر ما به . . . ن او که نباشد رهی و چاکر او اثیر ملک رضی دولت صفی الدین یگانه ای که ندارد زمانه دیگر او جواب شعر معزیست آن کجا گوید سمن بری که فسونگر شدست عبهر او سوزنی سمرقندی : دیوان اشعار : هزلیات : قصاید : شمارهٔ ۴۳ - در هجو دوستی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/132350