گر من سوخته بر شاهد خوبان برسم پشت شاهین شکند شهپر بال مگسم عاجز نفس شدم سنگ دل از صحبت او مرغ باغ ارمم هم نفس خار و خسم طوطیان در چمن هند به شکر شکنی من بی چاره گرفتار بلای قفسم بی خود از ناله فریاد دلم، وای به من کاروان رفته و غافل ز فغان جرسم هیچ کس نیست چو من بی خبر افتاده ز راه دست من گیر خدایا که عجب هیچ کسم بس که از ناله ی زلف تو شدم نغمه سرا خواند اکنون همه کس بلبل مسکین نفسم شاهبازان به تو نازان، به تو پرواز کنند من با این بال و پر ریخته اندر که رسم؟ کرم دوست به جای است «وفایی» مخروش جای دارد که برآرند همه ملتمسم وفایی مهابادی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131838