گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد دیگران را مگر این همت مردانه نبود گر به کنج دل من غیر غمت راه نیافت جای آن گنج جز این خانه ویرانه نبود جذبه عشق مرا برد بجائی که ز وصل فرق بین فرق و محرم و بیگانه نبود خرم آن شب که ز پیمانه چو پیمان بستی شاهد ما و تو جز شاهد پیمانه نبود فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111458