گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی از صومعه دل میل نکردی به کنشتی خرم دل آن کس که میسر شود او را یاری و صراحی شراب و لب کشتی گو بر سر خم می گلنار بمانید سازید چو ا زخاک من غمزده خشتی گر ره به سر کوی تو بردی دل زاهد سودای بهشت و هوس حور بهشتی ما را نرسیدی شرف عشق به عالم کردست قضا در گل آدم نسرشتی بر مهر تو دارم دل و غمهای رقیبان حیف است که همخانه خوبی شده زشتی جز نقش خیال تو نبودی به ضمیرش هر شعر که صوفی ستم دیده نوشتی صوفی محمد هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139434