گفتم کمند عشق تو در گردن منست گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم گفتا میان ما و تو حایل همین تنست گفتم براه عشق شد آلوده دامنم گفتا خموش این ره هر پاکدامن است گفتم ز دوستان تو خواهم نشانه ئی گفت آنمراست دوستکه با خویش دشمنست گفتم سخن زار من و خوبان آن کنند گفت از منست آنچه حلاوت به ار من است گفتم صغیر خواست ز حسن تو جلوهٔی گفتا بهر چه مینگرد جلوه من است صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135476