گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالی ست چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالی ست به غیر از باد همچون سرو چیزی نیست در دستم همیشه کیسه ی آزادگان چون جای زر خالی ست تماشای تو بیخود کرده هر کس را که می بینم نشسته هر که در بزم تو، جایش بیشتر خالی ست من آن مخمور بی برگم که هر جا شیشه ای بینی به طاق خانه ام، همچون دکان شیشه گر خالی ست نخواهد بهله هر کس صید از باز نظر گیرد ندانم جای دست کیست کو را در کمر خالی ست سلیم از من چه می پرسی که زنجیرت به پا از چیست تو هم دیوانه ای، بنشین که زنجیر دگر خالی ست سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100871