طرب آن نیست که ایام بهاری برسد عیش آنست که پیغام نگاری برسد دل سودازده از سینه بزلفت پیوست چون غریبی که زغربت بدیاری برسد آه من میگذرد باخبر ای خرمن حسن هان مبادت که از این برق شراری برسد عشق پیل افکن و رخ تافتن از وی صعبست مات ماندیم مگر شاه سواری برسد طالب آب بقا راه بمقصد نبرد که نه خضرش بسر راه گذاری برسد هر که حق گفت نه از اهل حقیقت شمرش تا نه منصور صفت بر سرداری برسد نوح گر بگذرد از ساحل بحر غم عشق کی تواند که زبحرش بکناری برسد مگذر بر من خاکی زترحم ای ترک چون بدامان تو ترسم که غباری برسد نقد شد زراندود تو ایصوفی شهر آه از آن روز که نقدت بعیاری برسد آنچنانست که آید اجل بیماری شیخ شهرار بسر باده گساری برسد حالت طایف کعبه چه بود بر در دیر حال گمگشته رهی کاو بحصاری برسد روز هجران مرا روی تو تابد زآنسان که شب گور مرا شمع مزاری برسد توئی آن نور هدایت علی و مظهر حق که کند نور شعاعت چو بناری برسد کی هراسان شوم از حول نکیرین بقبر گر بسر وقت من آشفته یاری برسد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100005