میخوارگان بساط طرب چون بگسترند اول زپرده دختر رز را برآورند از گیسوان حور بروبند بزم را از بهر فروش بال فرشته بگسترند مه طلعتان ساده بیارند از بهشت ناهید و بربطش پی رامش بیاورند سینا کنند سینه خویش از فروغ می وآنگه زنخل طور در آن بزم برخورند روشن کنند شمع زرخساره بتان بادام و شکر از لب و چشمانشان برند آید برقص ساقی و می افکند بدور دوری کشند و پرده بر افلاک بردرند هشیاره گان ستاره شمار و منجم اند دوری که میزند قدح و جام بشمرند خیزند صوفیان و نشینند عارفان دستی زنند و سر بگریبان فرو برند مستان خراب یک دو سه پیمانه شراب مستان عشق خم زده و پا بیفشرند مستان می زعقل همی برگذشته اند مستان تو زدین و دل و عقل بگذرند مستان می سرود بگویند با غزل مستان عشق مدحت حیدر بیاورند آشفته وار هر که کشد می زجام عشق او را بخاک درگه میخانه بسپرند آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100007