میفروشان مددی کار زحد مشگل شد پنبه شد رشته و آن سعی طلب باطل شد رفتم از یاد حریفان و نمی پرسندم مگر از ذکر غم عشق دلم غافل شد چه توان گفت از این لجه پرموجه عشق که هر آن بحر بجنبش بنهی ساحل شد سحرش بر در میخانه بجامی دادم آنچه درمدرسه از وسوسه ام حاصل شد ننهد نقطه صفت پای برون تا باشد هر که در دایره عشق بتان داخل شد نکنم وصف تو ای عشق کمالت این بس تا که دم از تو نزد عقل کجا کامل شد آتش رشک بسوزد پر پروانه مدام که چرا شمع رخت شاهد هر محفل شد ترسم آلوده شود دامن پاکت بنشین که زآب مژه ام عرصه امکان گل شد تا که شد سینه تو را مطلع انوار شهود لاجرم کعبه اصحاب حقیقت دل شد توئی آن پیر مغان ساقی میخانه عشق که بترتیب عوالم نظرت فاعل شد گر مهم من آشفته بسازی چه عجب که مهمات جهان را کرمت کافل شد علی عالی اعلا توئی و مظهر حق وای بر آن که زیاد تو دمی غافل شد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100015