درد چون دادی طبیب از ناتوان خود بپرس گر نمی پرسی زدرد از امتحان خود بپرس ای گل نوخیز حال باغبان پیر را از پی شکرانه نخل جوان خود بپرس حالت شبها که در کویت بروز آورده ام گر نگفته پاسبانت از سگان خود بپرس گفتی از تیر نگاه کیستت مجروح دل من نمیگویم تو از تیر و کمان خود بپرس گفتیم رخساره تو زعفرانی از چه شد سر این روزی زشاخ ارغوان خود بپرس زخم ناسور دلم زآن ناوک مژگان بجوی تلخی کام من از شیرین دهان خود بپرس ما خزان بسیار دیدیم ای بهار باغ حسن میشوی آخر پشیمان از خزان خود بپرس چند گوئی کز چه لاغر گشته اندامت چو موی سر این باریکی از موی میان خود بپرس گفتی از دیده چرا کردی دو جوی خون روان قصه آن جوی از سرو روان خود بپرس از غرور حسن ای گل گر فغانم نشنوی حال زار عندلیب از باغبان خود بپرس آن تن سیمین چرا دادی بسیم قلب غیر طفلی از پیران گهی سود و زیان خود بپرس نیست در راهت بجز خار مغیلان حاج را آخر ای کعبه گهی از رهروان خود بپرس طوطی از آن پسته شکرفشان آگاه نیست وصفش از آشفته شیرین زبان خود بپرس شب چو در گوشت رسد ای لیلی افغان جرس حالت مجنون گهی از ساربان خود بپرس در قیامت چون بتابد آفتاب روز حشر ای علی مرتضی از شیعیان خود بپرس آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۵۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100088