آفتاب عشق در آئینه جان زد شعاع الوداع ای صبر و عقل ودین و ایمان الوداع چنگ بر دل میزند چنگی زنقش وقت شد تا که بیمطرب درآیم صوفی آسا در سماع ساقی از جام حقیقت صندلی باده بیار کز خمار این هوسناکی بسر دارم صداع کسوت فقرم بده درویش صاحب منزلت تا کنم این جامهای عاریت را انتزاع جلوه ای کن در درون سینه ای نور علی تا زبام کعبه دل افکنی لات و سواع وقت خوش مستی بود بیت الشرف کوی مغان زآفتاب جام ساقی خوش گرفته ارتفاع تابکی آشفته از زلف و خط خوبان حدیث صفحه دل را بشوی از خط تعلیق و رقاع آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۶۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100131