کافور بیخت ابر چو بر بوستان باغ کنجی بجوی و همدمی و از جهان فراغ بر جای سرو و گل بنشان یار معتدل می نه بجای لاله و نرگس کن از ایاغ شمعی بدست آر که پروانه اش شوی روشن کنی بخلوت دل از رخش چراغ بگذار بلبله زمی و بذله ای بگوی بلبل اگرچه رفت و چمن کرد وقف زاغ ساقی اگر چه جام بکف آیدت زدر از چهره و شراب توان کرد طرح باغ بردار از دهان صراحی تو پنبه را تا دست ساقیت بنهد پنبه ای بداغ لیلی نشسته در حشم دلبری بناز مجنون عبث ببادیه حیران بکوه و راغ آشفته شاهباز شو و کبک کن شکار مردار خور مباش تو چون زاهد و کلاغ شور علی بکاسه سر جای میدهدم سودای مختلف بزدائیم از دماغ شاهی که در غدیر رسول جهانیان او را خلیفه خواند که کامل شدش بلاغ آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۶۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100133