جز عشق نیکوان که بود اصل هر اصول باشد مذاهب دگر اندیشه فضول نبود عجب بصید دلم گر بود حریص طفل است و برگرفتن صعوه بود عجول بر اوج کوی او نرسد طایر قیاس در دشت عشق لنگ بود توسن عقول بار امانت غم عشقت بدوش کرد بیچاره آدمی که ظلوم آمد و جهول قاصد میان عاشق و معشوق شرط نیست جز آه در میان نبود دیگری رسول پندش کجا بحلقه مستان اثر کند واعظ که خود عدول نماید زما یقول گو زاهدش براند از کعبه و صفا آنرا که طوف میکده عشق شد قبول قربانیان کوی تو از بس بود فزون ترسم دلت زریختن خون شود ملول از منع پاسبان نکند وهم و از عسس هر کس که راه یافته در پرده اصول خورشید آسمان که بود شمع خاوری خواهد زشمع روی تو پروانه دخول شوقم بجای ماند و تحمل زدست رفت عقلم زوال یافت و العشق لا یزول آشفته کوهها بدل از عشق اوست بار زلفش ببین که بار دلم را شده حمول خورشید مرتضی و جهان جمله ذره اند فرع است کاینات و علی اصل هر اصول آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۶۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100149