عشق عقل سوز ببخشا بحالتم کز پند عاقلان بجهان در ملالتم ساقی بیار باده ی نو دور تازه کن کز این شراب کهنه فزودی کسالتم گم گشتگان وادی عشقیم همتی ای خضر یکقدم بنه اندر دلالتم تکفیر مکن که بمجنون حرج نماند آمیخته بکفر اگر چه مقالتم آشفته گرچه جز مس قلبت بکف نماند اکسیر حب دوست کند استحالتم ملکی خراب دارم و یرغوبرم بشاه تا نایب نبی بکند استمالتم باطل هر آنچه جز غم عشق تو خوانده ایم دارم غرامت ار تو ببخشی بطالتم بی مادر و پدر به ره افتاده ام ذلیل طفلم بگو که عشق نماید کفالتم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۶۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100194