نه پندارم که دیگر در جهان اغیار می بینم که در آئینه دل طلعت دلدار می بینم زشوق چشم مستانت بر قصد برهمن با شیخ نه مست عشقم ار یکتن بجا هشیار می بینم مکن خون در دل مسکین بده ساقی می رنگین که امشب در قدح عکس رخ دلدار می بینم ترا تا تار خواندم طره زلف و خطا کردم که در هر چین او صد نافه تاتار می بینم بیاد بت به بتخانه برهمن بسته زناری چه شد یا رب که بت را بسته زنار می بینم مگر از غمزه جادو رخ تو کافرستان شد که هر سو کافری خنجر بکف خونخوار می بینم همانا بحر طوفان خیر چشم من بموج آمد که امشب ساحت آفاق را خونبار می بینم گر آن لعل شکرخند ضحاک است آشفته که از هر جانبش زلف سیه چون مار می بینم زدند از چار جانب نوبت شاهی پس از احمد ولیکن من علی را مظهر دادار می بینم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۷۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100210