زلف تو تا گرفته ام با همه در کشاکشم خال تو تا گزیده ام هندوی دل در آتشم از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم مستم و نیست درد سر تا بصباح محشرم تا لب می پرست تو داده شراب بیغشم باده نخورده چشم تو مستی اوست از کجا و از اثرش عجب که من باده نخورده سر خوشم تا که بپرده درون نقش نگار کرده ام رشک نگار خانه شد این صحف منقشم نی زد لاف از شکر خامه زوصف آندهان گفت خجل نمیشوی از سخنان دلکشم منکه حدیث عشق را شرح هزار گفته ام پیش لب تو غنچه سان بسته دهان و خامشم عشق تو گفتم از سرم مرگ مگر برون برد خاک شد استخوانم و عشق نشد فراموشم خصم اگر چه شخ کمان کرده کمین بقصد جان تیر ولای مرتضی هست نهان بتر کشم گفت بزلف او دلم از چه مشوشی بگو تا تو بحلقه ام دری آشفته من مشوشم از اثر شراب تو وز رخ بیحجاب تو آگهم ارچه والهم عاقلم ارچه بیهشم لاف مزن زمهر و مه کز خم طره دو تا حلقه بگش مهر و مه کرده نگار مهوشم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۷۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100233