نه توبه زاهد پیمانه بد که بشکستم
نه عهد با تو که پیمان بمی کشان بستم
اگرچه رشته جان بافته بمهر جهان
بریدم از همه عالم بدوست پیوستم
غبار گشتم و افتادم از پی محمل
گمان مدار که یک لحظه بی تو بنشستم
شدم ببتکده و سجده بر صنم بردم
گسسته سبحه و زنار بر میان بستم
چگونه دست بداور برم بخون خواهی
اگر که دامنت افتد بحشر در دستم
برو تو زاهد و منعم مکن زباده پرستی
که من شفیع گنه پیشه گان بروز الستم
علی ولی خدا آن پناه آشفته
که از طفیلش دعوی کنم که من هستم
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۷۷۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/100272