زآن دهانم داد دشنامی که من میخواستم بعد عمری دید دل کامی که من میخواستم جست دل زلف دلارامی که من میخواستم یافته امشب دلارامی که من میخواستم سوزی اندر بلبلان افکند و آتش زد بگل داشت باد صبح پیغامی که من میخواستم از چه پیر میفروشانم زجامی خم نکرد بود در پای خم آنجا می که من میخواستم بود چشم شوخ او را زلف خالی توامان داشت بر کی دانه و دامی که من میخواستم زاهدی را دید عاشق گشته رندی دوش گفت جمع شد آن کفر و اسلامی که من میخواستم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100312