گمان کردم که درهجرت شبی خاموش بنشینم بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم منم آن بلبل شیدا که گلزارم شده یغما بگو خود ایگل رعنا که چون خاموش بنشینم بود تا هوشم اندر سر از این سودا بجوشد دل کرم کن ساقیا رطلی که تا مدهوش بنشینم کنم چون نی همی ناله بنوشم خون دل چون می چو بی روی تو یکشب من بنای و نوش بنشینم مرا نار هوا در دل مرا سودای تو بر سر سراپایم گرفت آتش کجا از جوش بنشینم حریم کعبه دل را مقیم آستانستم بیادت چند در این کشور مغشوش بنشینم زشوق حلقه گیسوی تو رفتم سوی کعبه بمحراب از برای قبله ابروش بنشینم نیارم سر فرود آشفته بر تخت جم و قیصر اگر با آن سگ کو دست در آغوش بنشینم در میخانه رحمت بود خاک نجف ایدل بود با آن سگ کو یکدمک همدوش بنشینم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100317