زعقلم جان بتنگ آمد دل دیوانگی دارم بجانم زآشنائیها سر بیگانگی دارم نه دیر و نه حرم تسبیح و زنارم زکف رفته بشمع که نمیدانم سر پروانگی دارم برآنم تا نهم زنجیر زلف آن پری از کف کنید آماده زنجیرم سر دیوانگی دارم خمار آلوده بودم خواستم پیمانه از ساقی لب میگون او گفتا شراب خانگی دارم نظر بر شاهد و دل پیش ساقی گوش بر مطرب حکیما خود بگو کی قوه فرزانگی دارم شدم آشفته همسایه بعشق خانه سوز امشب منم آن خس که با شعله سر هم خوابگی دارم مگر دست خدا برهاندم زین آتش سوزان و گرنه من کجا آن قدرت مردانگی دارم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100327