من به بیداری شبهای غمت معروفم بصفات سگ کویت صنما موصوفم نیست محروم تر از وصل تو کس چون من زار گرچه در عشق تو اندر همه جا معروفم بامیدی که دم قتل ببینم رویت جان بکف منتظر از کشتن خود مشعوفم تا که عکس تو به بتخانه آذر افتاد از حرم شوق تو کرده است عنان معطوفم گفتم آشفته برو از خم زلفش بیرون گفت حاشا که گذارم وطن مألوفم منکه وقف است زبانم بمدیح حیدر حاش لله که کس این کار کند موقوفم یار در پرده و ساقی بده آن جام صفا شاید از لطف تو این پرده شود مکشوفم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100330