ایکه بجاه و منزلت ره نبرد خیال من از خم زلف مو بمو باز بپرس حال من ناله زیر و بم کشم تا که رسد بگوش تو تا که چو چنگ میدهد زلف تو گوشمال من عید کنند خلق اگر در مه روزه از هلال عید منست روی تو ابروی تو هلال من زهره بمشتری قران گرچه بسی کند ولی سعد نه تا نشد به تو نوبت اتصال من راند بکام دشمنان دوست مر او ریخت خون گو بنشین و عیش کن دشمن بدسگال من گفتم جان بکف روم تا که بدستش آورم وصل تو محتمل نشد با همه احتمال من آشفته آفتاب را سجده مکن که گویدم عکس علی عیان شود زآینه جمال من آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100367