فحشی زلبت تو وقف ما کن درد دل بیدوا دوا کن گفتی شب وصل ریزمت خون بازآی بعهد خود وفا کن توروز و شبان بیاد غیری روزی بغلط تو یاد ما کن ما را بکمند خویش بگذار هر صید که باشدت رها کن در بر رخ مدعی فروبند ازدل گر هم زلطف وا کن بیگانه هلاک خویش مپسند این رحم بخویش و آشنا کن عشق تو بلا و ما ذلیلت ما را ببلات مبتلا کن ای آنکه قدر بگفته تست تبدیل بگفتنی قضا کن آشفته اگرچه زاشقیا شد او را بنظر زاولیا کن بگشای تو لعل عیسوی دم بر مرده از کرم دعا کن زیرا که تو دست ذوالجلالی ما را بجز از خدا جدا کن آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100386