صرف خیال دوست شد منصب و جاه و مال من کرد کمال من فلک از چه سبب وبال من غنج دلال و عشوه ات ناز تو و کرشمه ات گشت نصیب این و آن وای من و خیال من آه که کرد مدعی وه که نکردم دلبرم شرم زآب دیده دیده و رحم بر انفعال من گر تو بمحمل اندری من دومت چو سگ زپی قافله جمله غافلند از من و اتصال من خون جگر بخورد او دادم و پروریدمش چید رقیب عاقبت میوه زنونهال من خیزم و افتمت زپی ایمه کاروان من گر نگری به باز پس گریه کنی بحال من یا که به پیچ مرحله یا برسان بقافله چون شود از خدای را رد نکنی سئوال من آشفته من کبوترم بر درو بام حیدرم وه که زسنگ حادثه چرخ شکسته بال من طوف کنم به بتکده درد کشم بمیکده خضر بگو که جرعه ای نوش کن از زلال من آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100391