پا بر سر خم نهاده مستان بنگر بغرور می پرستان مطرب بهوای تو نواسنج یا بر سر گل هزار دستان ای پنجه و ساعد نگارین خون دل ما خوری بدستان بگشا بسخن دهان شیرین تا بزم کنی تو شکرستان این حکمت و عقل از که آموخت طفلی که نرفته در دبستان گوئی که بشهد دانه آمیخت آن شیر که خورده ای زپستان از غمزه کافر و خط زلف رخساره نموده کافرستان از کاخ ببوستان بکش رخت تا رقص کند سرو بستان آشفته نخواست جلوه طور تا شمع تو دید در شبستان مائیم و نوای عشق حیدر بلبل بنواست در گلستان از بیشه عشق برحذر باش شیر است بسی در این نیستان آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۹۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100418