خیز ای صوفی سالوس وز میخانه رو دامنت تا نشد آلوده از این خانه برو زرق و طامات در اینجا نخرد کس برخیز تا که گفتت که زمسجد سوی میخانه برو سعی در ریختن خون صراحی چکنی بگذر از سر خون خود و رندانه برو آشنایان طریقت زخودی بیخبرند خودشناسی چو تو در سلسله بیگانه برو ساکن میکده افسانه جنت نخرد بر در صومعه زود از پی افسانه برو عقل و دانائی و مستی چه بود سنگ و سبوست تا نخوردی قدحی عاقل و فرزانه برو بستی آشفته تو پیمان نکشی پیمانه عهد و پیمان بشکن بر سر پیمانه برو ران سبکروح گران سنگ بکش رطل گران بگذر از این تن و جان بر در جانانه برو شمع رخسار علی کرده تجلی بنجف پرفشان وارنی گوی چو پروانه برو آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۹۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100472