در همه شهر حاضری در بر ما نشسته ای چهره بدل گشاده ای پرده بچشم بسته ای بافته زلف سرکشش در رگ و ریشه ام رسن تا نکنی تصوری کش زکمند رسته ای داغ تو از آرزوی دل زخم زن و نمک بهل تیر بزن که از خوشی مرهم جان خسته ای بسمل تیر عشق را آب زخنجر آرزوست دانه چه میدهی دگر ایکه پرم شکسته ای آشفته زلف دلبرت شاید دام دل شود تا زعلایق جهان رشته جان گسسته ای آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۹۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100493