گرنه ای چشم سیه بهر شکار آمده ای تیر مژگان بکف از بهر چکار آمده ای دلنشینی عجب ای ناوک مژگان پیداست کز کمانخانه ابروی نگار آمده ای بتماشای گل و سرو و سمن حاجت نیست کز خط و چهره و قد رشک بهار آمده ای آه عشاق نکرد ار رخ تو گرد آلود از چه ای آینه پنهان بغبار آمده ای از کمینی که کشی سلسله ای را بکمند از چه ای سلسله زلف قطار آمده ای همه پیوسته بهم بار تو از مشک و عبیر مگر ای قافله از چین وتتار آمده ای فتنه دهر ندانم زچه بالا بگرفت گر نه ای فتنه افاق سوار آمده ای نبود چون تو گلی در همه گلزار جهان حیف و صد حیف که هم صحبت خار آمده ای محتسب کرده کمین در گذر میخواران از چه ای چشم بگو باده گسار آمده ای نیست جز در سر آشفته بسودای بتان این چه می کز اثر او بخمار آمده ای رفع دردسر عاشق نکند جز می عشق خاصه آن عشق گلی کش تو هزار آمده ای مگرت دست بگیرد زکرم شاه نجف که تواش در همه جا مدح گذار آمده ای آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100498