ای زلف پرشکن تو سرا پا شکسته ای گویا زبار خاطر عشاق خسته ای عاشق نه ی چیست سرافکنده ای به پیش دیوانه نیستی و سلاسل گسسته ای مجنون نه ی برای چه حیران و والهی هندو نه ی زچیست بر آتش نشسته ای چون شاخ پر ثمر متمایل زهر طرف از بس که سربحلقه فتراک بسته ای آیا بقصد کیست نگاهت که کرده راست هر سو روان زطره طرار دسته ای آشفته دل بحلقه خطش اسیر ماند زلفش در این گمان که تو از بند جسته ای در مدحت علی زبانت چو عجز داشت ای خامه زآن سبب سرخود را شکسته ای آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100501