ای هجر تو چو کوه و دل مستمند کاه
این کوه را زکاه بگردان بیک نگاه
با غیر مهربانی و با دوست سرگران
نامهربان بتا زدل سنگ آه آه
با روز و هجر و شام فراقم بسوز و ساز
مهر است شمع روشن و ماهم بود گواه
ما و رقیب را بود این فرق در جهان
کاو با تو روبرو بود و چشم ما براه
بی مهر ماه من برقیب است مهربان
این مهر و کین که دیده بدو ران ز مهر و ماه
برکش خدایرا زمیان تیغ امتحان
تا رفع گرددت زمن و غیر اشتباه
در کوی میفروش نباشد نعال و صدر
یکسان بود بمحفل مستان گدا و شاه
از بسکه داد زلف رسن بازو ریسمان
یوسف صفت فکنده دل عاشقان بچاه
دستت بشو زخون که نباشد گواه حشر
بنمای رخ که داد بگیری ز دادخواه
در راه عشق دین و دل و جان سپرده ای
در این سرا کسی نرسیده بمال و جاه
لیلی بگو که بارش گیرد زاشتران
کامشب گرفته راه تو مجنون زاشک و آه
آشفته دل برشته مهر علی ببند
تا بگسلد علاقه جانت زماسواه
شاهنشه ولایت معنی ولی حق
آئینه دار سر ازل مظهر الله
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۱۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/100509