ساقی بباد دوست کرم کن پیاله ای درویش را زسفره یغما نواله ای برخیز زلف و رخ بنما و بچم که دل خواهد بنفشه زار و گل و سرو لاله ای محتاج درس و حکمت یونانیان چراست خواند از کتاب عشق تو هر کس نواله ای طغرای خط بگرد رخت دل چو دید گفت دارد بکف بفتوی خونم رساله ای خوی بر گل عذار تو گوئی بصبحدم بر برگ گل زابر چکیده است ژاله ای گفتم که ماهی و نبود ماه را کلاه سروی بسر زمشگ نبسته کلاله ای بهر کساد حسن خطت میزند سلاح وقت کسادیست مه آرد چه هاله ای مطرب ززخمه ای که تو بر پرده میزنی هر زخم دل بنغمه او داشت ناله ای آشفته سرنوشت ازل داده لاجرم ما را به پیر باده فروشان حواله ای آن پیر باده خانه وحدت علی که بود امکان تمام از خم جودش فضاله ای آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100514