زابروان تیغ دو سر بر مه و مهر آخته ای رتبه خود چه توان کرد که نشناخته ای هیچکس راه نبرده که کجا منزل تست چون کلیسا و حرم هر دو بپرداخته ای گفتی ای عقل که با عشق کنم ساز نبرد پنجه ای صعوه بشاهین زچه انداخته ای مطربا راست نوازی ره عشاق بیار اینچنین نغمه از این پرده تو ننواخته ای این صف آرائی مژگان سیه حاجت نیست که بیک غمزه تو کار دو جهان ساخته ای دین و دل صبر و خرد رفت بتاراج نظر تا تو ای عشق دو اسبه بسرم تاخته ای نوبت سلطنت امروز بزن کز خم زلف پرچم از غالیه بر مهر و مه افروخته ای سروناز که در این باغ شده جلوه گهت که تو را طوق بگردن بود و فاخته ای شاید آشفته ای که اکسیر مرادت بزنند زانکه در بوته اخلاصش بگداخته ای کعبه دل زعلی جا چه دهی نقش بتان بازی عشق و چنین نرد دغل باخته ای آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100519