زانبوه رقیبانم مجال دید دلبر نه مگس چندانکه مردم را نظر بر تنک شکر نه مرا گفتی شبی آیم بخوابت دیده بر بستم ولی از بخت خواب آلوده ام این حرف باور نه پی خورسندی دشمن بریزی خون احبابت پسندد هیچ مسلم این ستم گاهی بکافر نه تو را بادا گوارا باده لعل لب دلبر که جز خون جگر ای مدعی ما را بساغر نه از آن ساعت که با اغیار هم بالین شدی ایمه تو پنداری که آمد یک سر از یاران به بستر نه بغمزه ساحر چشمش همی میگفت با زلفش که این عود قماری را جز این زیبنده مجمر نه آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100520